تجربه ی من

پیوند روی ابرها / نزار قبانی

وقتی سوار تله کابین شدیم و ازروی سرشاخه ها و کوزههای صنوبر و بادبان کشتی ها گذشتیم احساسکردم وارث آسمان شده ام به خودمگفتم، در همین اتاقک شیشه ای   که مانند هتلی کوچک است با تو یکی خواهم شد اتاقکیکه روی ابرها غلت می خورد و خداوند،تنها شاهد پیوند مان خواهد بود . ...
21 بهمن 1391

رویایِ خوش یک زن از "نیکی فیروزکوهی"

در رویایِ خوشیک زن                     هیچ وقت                              هیچ مردی                                        نمی‌‌رود   هیچ عشقی‌                 نمی‌‌میرد   و احتمالفاصله          عبارت عجیبیست                که بی هیچرخدادی                          در طول لحظهای                              و در عمقبوسه ای                                            محو می شود نیکی فیروزکوهی ...
19 بهمن 1391

فکرِ آمدنِ تو از "نیکی‌ فیروزکوهی"

فکرِ آمدنِ تو   فکرِ بیهوده‌اینیست   حتی اگر بازگشتینباشد   در سرگردانیِبی‌ انتهای من   اگر امیدینباشد   تمام اینعشق رو به بطالت می‌‌رود   همیشه گفتهام   اسارت درخاطراتِ کهنه ، شیرین تر از تخریبِ احساس برای رهایی ‌ست نیکی‌ فیروزکوهی ...
18 بهمن 1391

از کتاب "گريز از سرزمين امن" / ريچارد باخ

يك كلمه، يك كلمهرا به خاطر بسپار و ديگر مشكلی نخواهی داشت. كلمه "متفاوت" را به ياد داشتهباش. تو با هر كس ديگر در دنيا فرق داری...!   برگرفته ازکتاب "گريز از سرزمين امن" / ريچارد باخ / مترجم: داور آل محمد ...
17 بهمن 1391

عشق از "نیکی‌ فیروزکوهی"

عشق زنی‌ ‌ستکه حواسش به هیچکس نیست  گوشواره‌هایشرا یکی‌ یکی‌ در می‌‌آورد  سرش را بهیک طرف خم می‌کند  تا شانه‌هایشپر شود از سیاهی موهایش    دستش را می‌‌بردتا دکمه‌های لباسش را باز کند  عشق مردیست که آخرینپٔک محکمش را به سیگارش میزند  و آرام...        خیلی‌ آرام زن را درآغوش می‌کشد  درست زمانی‌که زن حواسشبه هیچکس نیست نیکی‌ فیروزکوهی ...
16 بهمن 1391

بیا! از "سید علی صالحی"

من از عطرِ آهسته‌یهوا می‌فهمم   تو باید تازه‌گی‌ها   از اینجا گذشتهباشی.   گفت‌وگویِ مخفیماه وُ   پرده‌پوشیِ آبهم   همین را می‌گویند.   دیگر نیازی بهدعای دریا نیست   گلدان‌ها را آبداده‌ام   ظرف‌ها را شسته‌ام   خانه را رُفت ورو کرده‌ام   دنیا خیلی خوباست،   بیا!   علامتِ خانه‌بودنِمن   همین پنجره‌ی روبه جنوبِ آفتاب است،   تا تو نیایی   پرده را نخواهمکشید         "سید علی صالحی" ...
16 بهمن 1391

رو به روی من از محمد رضا عبدالملکیان

رو به روی من فقط تو بوده ای از همان نگاه اولین از همان زمان که آفتاب با تو آفتاب شد از همان زمان که کوه استوار آب شد از همان زمان که جستجوی عاشقانه ی مرا نگاه تو جواب شد روبه روی من فقط تو بوده ای از همان اشاره‌٬ از همان شروع از همان بهانه ای که برگ باغ شد از همان جرقه ای که چلچراغ شد چارسوی من پر است از همان غروب از همان غروب جاده از همان طلوع از همان حضور تا هنوز روبه روی من فقط تو بوده ای من درست رفته ام در تمام طول راه دره های سیب بود و خستگی نبود در تمام طول راه یک پرنده پا به پای من بال می گشود و اوج می گرفت پونه غرق در پیام نورس بهار چشمه غرق در ترانه های تازگی فرصتی عجیب بود شور بود و شبنم و اشاره ...
15 بهمن 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به تجربه ی من می باشد